بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از او خواست تا برای صرف غذا مهمانش باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی او شد.
کدخدای دهکده شتابان خود را به بودا رسانید و گفت: این زن، هرزه و بدنام است به خانهی او نروید.
بودا به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده. او تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن. کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند. هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی بد و هرزه شود، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند.
نتیجهگیری:
1. بیچاره بعضی که تنها نام آنها بد در رفته است.
2. کسی میداند به ازای هر زن بدنام چند مرد بدنام وجود دارد؟